چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم
به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت
به سخنهاي تو با لهجه شيرين سکوت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
روز روشن میره باز شب میرسه
غم میاد به هر دری سر میزنه
مگه میشه چشامو هم بزارم
وقتی غم قلبمو خنجر میزنه
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۱۰ ساعت 20:46 توسط بهنام زند
|